عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

زیباترین آرزوی تـــو

و اما تو عدنان پسر دوست داشتنی من ..   این روزهادریا دریا مهربانی ات را نثارم می کنی  ...   این روزها مدام هوس یک چیز در سر داری   روزی نیست که این خواسته زیبایت را بیان نکنی و با گفتنش صورت نازنینت غرق در شادی نشود ...   می شود  ... ؟!   تو : مامان می شه یه نی نی داشته باشیم  ؟   مامان فقط باطری نداشته باشه .( فدای تفکر کودکانه تو که نمی خواستی اون نی نی عروسک باشه )   مامان بیاد توی تخت من بخوابه ، باهاش بازی کنم . بهش غذا بدم ....   مامان مثلا من یه دکمه بزنم نی نی زود زود بی یاد میشه مامان ؟ ...
24 مهر 1393

اعتمااااااد به نفس ...

هوررررررررررا خیلی خوشحالم! :)) آخه یه روز خیلی متفاوت رو داشتیم ...   امروز خونه خاله نرگس دعوت بودیم به مناسبت یک جشن خانوادگی برای خداحافطی و رفتن   یک خانواده بسیار خوب و دوستداشتنی به آمریکا  ( برادرشوهر و جاری ) خاله نرگس .   در ضمن روز عید غدیر هم بود و مناسب جشن و شادی ...   اما خوشحالی من از این روز چیز دیگریست   همیشه نازنین من ؛   پسرک من! بارها و بارها دیگران را مجذوب خودت کردی!   کوچه، خیابان، مغازه، مهمانی و هرجای دیگر... فرقی نمی کند!   کارهایی که با تمام کودکیت ، عشق به پا می ...
21 مهر 1393

با تو ، تا تو ...

 "یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت ."   دعوت به یک جشن عروسی هستیم .   لباسهایت را می پوشانم موهایت را با همان لطافت خاصی که داره   برایت شونه میزنم ، مثل همیشه و از همان کودکی عاشق لباس خوب و شیک بودی .     خیلی خوشحال و راضی بودی از لباسهای تمیز و خوبی که برای جشن پوشیده بودی که   با دیدن پدرت با کت و شلوار و کروات میگی :   بابا جون ؛ چقدر ماه شدی   قلبم شروع کرد به محکم تر زدن... و وقتی از سینه ام بیرون زد که گفتی: منم می خوام آ...
17 مهر 1393

روز کـــــودک ...

پسر زيبا روي من !     امـــــروز روز تو ست . تويي كه بي نظير ترين پسر عالمي . امروز با تمـــــــام وجود برايت آرزو ميكنم ، هر چه خوبي ست . هر چه زيباي ست . امروز به خود ميبالم از اينكه فرشته ي پاكي چون تو ، مرا " ماما " خطاب ميكند . از اينكه پسر زيبا و شيريني چون تو دارم ، غرق در لذتم .     و باز این پدر همیشه مهربان و عاشق پسر تو رو با هدیه ای غافل گیر کرد و باعث شد   دیشب دوباره صدای خنده هات زیر سقف خونه پیچید و برق شوق توی چشمانت با دیدن   به قول خودت جـایزه  ستودنی بود و...
17 مهر 1393

یه عصر رنــــــــــــــــــــــــگی ...

پست امروزمون ر ن گ ـــــــــــــــی شده ، با دستهای کوچک عدنانی    فضایی برایت ساختم برای ، رنگیدن احساس لطیف و کودکانه ات بر روی کاغذ سفید .   این بار خواستم فضایی بزرگتر از فضای یک دفتر برای نقاشی و ابراز احساساتت   داشته باشی برای همین تصمیم گرفتم کاغذی سفید برایت روی دیوار بچسبانم   رنگهای گواش رو هم تحویلتان دادم بقیه کار رو سپردم به دست هنرمند خودت   بدون هیچ گونه دخالتی یک بار هم در کودکی این تجربه را داشتی نازنینم ،   این بار هم این شما و این هم سفیدی کاغذ و رنگها برای هنر نمایی شما .   الحق که پسرکم...
12 مهر 1393

هیچکس مثـــــــل تـــــــــــو نیست...

  تو همچون خورشید   بی منت و با مهر بر هر کسی می تابی       تو آیا عاشقی کردی که می فهمی عشق یعنی چه ؟   تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟     اصلا من نقاشم. نقاش زیبایی های تو در ذهنم. نقاش مهربانی های تو در دلم.   نقاش لبخند تو در چشم هایم. نقاش بوسه های کودکانه ات بر گونه هایم  ...   ...
10 مهر 1393

خوابـــــــــی خوشمزه !

ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من   ترسم صدای پای تو، خواب است و بیدارش کند         شب بخیر ای عشق من ای نفس من ای همه کسه من   شب بخیر ای بهترینم ای زیباترینم ای مهربان ترینم   شب بخیر ای امید من ای طلوع من ای ساحل آرامش من   شب بخیر ای یکی یدونه   خوب بخوابی مهتاب من ای ماه من       خواب هایت همیشه آرام، مثل چشمانت...   دل نوشت : چند روزیست حس زیبا و عمیقی به این تصویر دارم.....   دوستت دارم نازنین مادر ...
4 مهر 1393
1